زیر این روسری همه چیز

تو را بر باد می دهد

و زیر پیراهنت

یک چیز مرا

 

در برابر تو

زنی ایستاده

و نهان کرده خود را

در شعله ی انحنای خویش

وقتی که دستهایت

به او رسید

نفس هایت

در تب بی تابی تن تر تو

 

You have your father looks

امان از......

به لبهایت سلام می دهم

کلاهت را برمی داری و لبخند می زنی

پاهایت کوچه ها را گم می کند

یک روز صبح

یک دم طولانی

نفس می کشم تو را

بی آنکه پیراهنی

بی آنکه هوایی

...خیس شدم....

منحنی شدم.....خیلی وقته

دوباره روی تاج محل

زنی عریان

قاب می گیرد

انحنای خویش را

حواست به نیمرو ها باشه

 

دهانت را باز کن و سهم بارانت را از لبهایم بگیر

به من بگو از تمام داستان های کودکی ات و بگو روزی چند بار

به دست هایت فکر می کنی

من اما

دست هایم را با جیب هایت اشتباه گرفته ام

این تویی که اینجایی

این منم

؟

داره بارون میاد

من را در آغوش بگیر

این روزها تمام دریچه های تنم

شیرین شده است

تو طعم دلچسب یک قابلمه پر از ماکارونی

هستی

در دهان من

روی دریچه های تنم 

روزت مبارک

 

چقدر خوبه که همیشه چهاردهمین روز هر ماه اردیبهشت باشه

سه تا گذشت

این یکی خوشاینده

و می چسبه

عجییییییب

سلام

 

ازت ممنونم همسفر

که هنوز هستی

شناختمت

دوباره

شناختمت