+ نوشته شده در یکشنبه نهم آبان ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۵۳ ب.ظ توسط دیوارنویس
|

در برابر تو
زنی ایستاده
و نهان کرده خود را
در شعله ی انحنای خویش
وقتی که دستهایت
به او رسید
نفس هایت
در تب بی تابی تن تر تو
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۹:۵۵ ب.ظ توسط دیوارنویس
|
امان از......

به لبهایت سلام می دهم
کلاهت را برمی داری و لبخند می زنی
پاهایت کوچه ها را گم می کند
+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم خرداد ۱۳۸۹ ساعت ۱۰:۳۵ ب.ظ توسط دیوارنویس
|
یک روز صبح

یک دم طولانی
نفس می کشم تو را
بی آنکه پیراهنی
بی آنکه هوایی
...خیس شدم....
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم خرداد ۱۳۸۹ ساعت ۱۱:۳۸ ق.ظ توسط دیوارنویس
|
منحنی شدم.....خیلی وقته

دوباره روی تاج محل
زنی عریان
قاب می گیرد
انحنای خویش را
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۱۱:۵۸ ق.ظ توسط دیوارنویس
|
حواست به نیمرو ها باشه

دهانت را باز کن و سهم بارانت را از لبهایم بگیر
به من بگو از تمام داستان های کودکی ات و بگو روزی چند بار
به دست هایت فکر می کنی
من اما
دست هایم را با جیب هایت اشتباه گرفته ام
این تویی که اینجایی
این منم
؟
+ نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۲:۵۰ ب.ظ توسط دیوارنویس
|
داره بارون میاد
.jpg)
من را در آغوش بگیر
این روزها تمام دریچه های تنم
شیرین شده است
تو طعم دلچسب یک قابلمه پر از ماکارونی
هستی
در دهان من
روی دریچه های تنم
+ نوشته شده در سه شنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۱:۱۶ ب.ظ توسط دیوارنویس
|
روزت مبارک

چقدر خوبه که همیشه چهاردهمین روز هر ماه اردیبهشت باشه
سه تا گذشت
این یکی خوشاینده
و می چسبه
عجییییییب
+ نوشته شده در سه شنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۲۴ ب.ظ توسط دیوارنویس
|


